تو شاهکار خالقی...
تحقیر را باور نکن...
بر روی بوم زندگی هر چیز می خواهی بکش...
زیبا و زشتش پای توست...
تقدیر را باور نکن...
تصویر اگر زیبا نبود...
نقاش خوبی نیستی...
از نو دوباره رسم کن...
تصویر را باور نکن....
خالق تو را شاد آفرید...
آزاد آزاد آفرید...
پرواز کن تا آرزو...
زنجیر را باور نکن...
برو ای روح من آزرده از تو ترک کن مارا
که من در باغ تنهایی
ببویم عطر گل های رهایی را
برو ای ناشناس اشنای من
که در چشمت ندیدم آفتاب آشنایی را
تویی از دودمان من
ولی دود از دماغ من برآوردی
به چشمم تیره کردی روزهای روشنایی را
من از آغاز میلاد تو همراهت سفر کردم
پس از یک عمر دانستم
سفر با مردم نامرد دشوارست
سفر با همهره نامهربان تلخست
برو ای بد سفر ای مرد ناهماهنگ
که میگویم مبارکباد بر خود این جدایی را
تو از این سو برو در جاده های روشن و هموار
من از سوی دگر در سنگلاخ عمر می پویم
که در خود دیده ام جانسختی و رنج آزمایی را
جدا شد راه ما از یکدیگر اما
منم با کوله بار دوره ی پیری
تو در شور جوانی ها سبکبال و سبکباری
تو را صد راه در پیشست
ولی من می روم با خستگی راه نهایی را
برو ای بدترین همراه
تو را نفرین نخواهم کرد
سفر خوش خیر همراهت
دعایت می کنم با حال دلتنگی
که یابی معبه ی مقصود و فردای طلایی را
نمی دانی نمی دانی
که جای اشک خون در پرده های چشم خود دارم
اگر در این سفر خار بلا پای مرا آزرد
سخن های تو هم تیری شد و بر جان من بنشست
بود مشکل که از خاطر برم این بی صفایی را
رفیق نیمراه من
سفر خوش خیر همراهت
تو قدر من ندانستی
درون آب ماهی قدر دریا را کجا داند
شکسته استخوان داند بهای مومیایی را
شب هجرست و مرگ خویش خواهم از خدا امشب
اجل روزی چو سویم خواهد آمد گو بیا امشب
چنین دردی که من دارم نخواهم زیست تا فردا
بیا بنشین که جان خواهم سپرد امروز یا امشب
دل و جانی که بود آواره شد دوش از غم هجران
دگر یا رب غم هجران چه می خواهد ز ما امشب؟
نه سر شد خاک درگاهت نه پا فرسوده ی راهت
مرا چون شمع باید سوخت از سر تا به پا امشب
شب آمد باز دور افکند از وصلت هلالی را
تا چشمانت را دیدم دلم لرزید
تا تو را دیدم دیگر چشمهای جز تو کسی را ندید
پرنده ی تنها از قفس دلم پرید
قلبم صدای تپشهای قلبت را شنید ، سرنوشت لبخندی زد و گفت شما عاشقید.
کی میشه صدات کنم دور از صدای دیگرون
خندتو بشنوم اما ، نه برای دیگرون
به امید وصل تو رفتم ضریحو چسبیدم
اما حیف اونم شده امام رضای دیگرون...!
گر چه رفتی از برم اما فراموشم مکن
با غمت ای آشنا هر شب هم آغوشم مکن
همچو موج اشک از دریای چشمم پا مکش
در پی خود چون حبابی خانه بر دوشم مکن
در دلم نقش هزاران داغ عشق مرده است
بیش از این در سوگ عشق خود سیه پوشم مکن
ساغر چشم تو سرشار است از مستی و ناز
با خیال نرگست هر شب قدح نوشم مکن
من ز سوز اشتیاق تو سراپا آتشم
باز با توفان بی مهریت خاموشم مکن
جوشد امشب جلوۀ جادوی چشمانت ز جام
با شراب نرگست ای فتنه مدهوشم مکن